زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه
آیت الله قرهی: پیامبر(ص) نسبت به محبّین امام حسن(ع) هم دعا میکردند و اینطور تشویق میکردند که مردم او را دوست بدارند. و می فرمودند: خدا! من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار کسی که او را دوست دارد.
به گزارش پایگاه تحلیلی عترتنا / عترت : آیتالله روح الله قرهی رئیس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در شبهای ماه مبارک رمضان (مرداد ۱۳۹۲) به تفسیر و شرح دعای نورانی ابوحمزه ثمالی در مهدیه القائم المنتظر(عج) حکیمیه میپرداختند که ایشان در شب چهاردهم که با شب میلاد حضرت امام حسن مجتبی(ع) مصادف شده بود، به بیان برخی از اختصاصات و ویژگیهای برجسته این امام همام پرداختند. از این رو به مناسبت سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) در ادامه مشروح بیانات این استاد برجسته اخلاق و مفسر قرآن کریم از نظرتان می گذرد.
خلقت پیامبر(ص) از نور خدا و خلقت اهلبیت از نور پیامبر(ص)
ماه مبارک رمضان، کامل شده است، به یمن وجود کریم. پروردگار عالم هم با این که فرمود: این ماه، ماهی است که برکات، رحمت و مغفرتش، کثیر است و ابواب رحمت آن گشوده است و شیاطین در غل و زنجیر هستند و به صورت ظاهر دیگر نیاز به هیچ وسیله نیست؛ امّا خودش وسیله قرار داد که آن هم کریم و ابنالکریم است.
وجود مقدّسش که حُسن ابدی و همیشگی است، به قدری برکات برای امّت داشت که حیات همه شیعیان و امّت به ایشان و به صلح مبارک ایشان است. بارها عرض کردم که شناخت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) برای ما میسور نیست؛ چون خلقت آنها در آن نوع خلقتی که ما تصوّر میکنیم نیست و به قدری با عظمت هستند که ما مخلوقهای محدود، درک آن حضرات را نداریم. خلقت آن حضرات، نور است.
خود حضرت در جلد ششم بحارالانوار بیان فرمودند: حضرت امام حسن مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: « سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ خُلِقْتُ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلَقَ أَهْلَ بَیْتِی مِنْ نُورِی » از جدّ گرامم شنیدم که فرمود: من از نور پروردگار متعال هستم و اهلبیت من هم از نور من خلق شدند.
انتخاب نام امام حسن مجتبی(ع) توسط حضرت حقّ
لذا ما نمیتوانیم خلقت حضرات را درک کنیم و هیهات که بتوانیم به حقیقت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را بشناسیم، امّا آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید. اگر نمیتوانیم در آن حدّ که حدّ آن حضرات است، مطالبی را بیان کنیم، باید در آن حدّ وسع خودمان راجع به آن حضرات سخن بگوییم.
اولاً وجود مقدّسش وقتی متولّد شدند، پروردگار عالم در باب اسم او به پیامبر عظیمالشّأن امریه دادند، «عَن أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ قَالَتْ حَدَّثَتْنِی فَاطِمَهُ ع لَمَّا حَمَلْتُ بِالْحَسَنِ ع وَ وَلَدْتُهُ جَاءَ النَّبِیُّ ص » خود بیبی دو عالم دارد به اسماء بنت عمیس بیان میفرماید که وقتی من به حسن حامله شدم و او تولّد یافت، پیامبر آمد، « وَ أَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى وَ أَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیُسْرَى» در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت – که این سنّت شد و دیگر همه در گوش فرزندانشان، اذان و اقامه میگویند – « ثُمَّ قَالَ لِعَلِیٍّ ع بِأَیِّ شَیْءٍ سَمَّیْتَ ابْنِی» حضرت فرمودند: اسم این طفلم چیست؟ « قَالَ مَا کُنْتُ أَسْبِقُکَ بِاسْمِهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ » من بر نبیّ خدا سبقت نمیگیرم. « فَقَالَ النَّبِیُّ ص وَ لَا أَنَا أَسْبِقُ بِاسْمِهِ رَبِّی» رسول خدا هم فرمودند: من هم بر خدا سبقت نمیگیرم، « وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یا رسول اللّه قال اللّه تبارک و تعالی انت و علی مَثَلُکُم مَثَلُ مُوسی وَ هارون» جبرائیل نازل شد و گفت: ای رسول خدا! خداوند فرموده که مثل تو و علی («کُم» آورد که احترام باشد و إلّا «کُما» باید بیان میشد)، مثل موسی و هارون است، «سمیت الله تبارک و تعالی شبّر و هو بلسانکم حسن» پروردگار عالم نام پسر هارون را شبّر نهاد که به زبان شما، حسن است.
لذا خدای متعال خودش اسم نازنین امام مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را قرار داد. لذا کسی که پروردگار عالم اسمش را انتخاب میکند، معلوم است کیست!
عضوی از اعضای نبی مکرم
باز هم در باب فضیلت آن حضرت، امّفضل (دختر عبّاس، عموی پیامبر که بنیالعبّاس هم متأسّفانه از فرزندان نسلهای بعدی ایشان بودند) که او را برای دایگی امام انتخاب کردند، بیان میکند که قبل از ولادت حضرت، پیش پیامبر رفتم و گفتم: «یا رسول الهب رأیت فی المنام کان عضواً من اعضائک فی بیتی» یا رسول الله! در خواب دیدم یکی از اعضای بدن شما در خانه من است. او نگران شده بود که این چه خوابی است که من دیدم. حضرت فرمودند: «قال خیراً رأیتِ» نگران نباش، خوابت، خواب خوبی است. «تلد فاطمه غلام سترضعیه بلبن قسمه فولدت الحسن صلوات الله و سلامه علیه فأرضعیه بلن قسم» خدا به دخترم فرزند پسری میدهد که تو به او شیر میدهی.
بعد امّفضل بیان کرد: وقتی حضرت دنیا آمد، من هم به او به حدّ کافی شیر دادم. قسم فرزند أمّفضل است و از شیر او به امام داده است. لذا فرزند أمّفضل، برادر رضایی وجود مقدّس امام مجتبی(ع) است.
ذکر گفتن امام حسن (ع) درون رحم
خود بیبی دوعالم بیان میفرمایند: وقتی من به حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه) بارداشتم، صفات حمیدهای مِن ناحیه الله همیشه در وجود من بود، در حالی که دیدم طفل در درون رحم من، ذکر خدا میگوید و میگوید: «سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»!
معلوم است معصومین همه همین طورند. من میخواهم بگویم ما فقط از این طریق میتوانیم در مورد آنها صحبت کنیم و إلّا این که به حقیقت کیستند را نمیدانیم. فرمود: ما نوریم ما که روایتش را از زبان حضرت خواندیم. لذا ما چه میفهمیم کیستند؟! البته در همین حد هم که میگوییم، نمیفهمیم که مگر میشود طفلی در رحم مادر صحبت کند؟! طفل که چیزی تعلیم ندیده، اصلاً قاعده چیز دیگری است، خلاف قاعده که نمیشود عمل کرد. بچّه در دوران طفولیّت، تا دوسال، آواها را میشنود و آرام آرام شاید بعد از یک سالگی شروع کند بعضی از کلمات را ناقص بیان کردن و إلّا بچه که تعلیم ندیده است.
لذا اگر بچّهای را که در ایران دنیا آمده، همان لحظه بدهند به کسی تا او را به خارج از کشور ببرد، آنجا این بچّه کاری ندارد که از مادر فارسی زبان و پدر فارسی زبان دنیا آمده؛ چون آنجا تعلیم دیده، همان زبان را میفهمد. اصلاً زبان مادری را نمیفهمد. مگر این که دو مرتبه تعلیم ببیند، مثل زبانهای مختلفی که به فرض من و شما تعلیم میبینیم.
آنوقت این فرزند در رحم سخن میگوید که از عجایب است. تازه ذکر هم بگوید که این هم باز از عجایب است.
دعای پیامبر برای محبین امام حسن (ع)
حدود هفت سال عمر شریف حضرت با پیامبر بود. پیامبر عظیمالشّأن بارها به صورت دعایی بیان فرمودند: «اللّهمّ إنّی احبّه فاحبّه و احّب من یحبّه» خدا! من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار کسی که او را دوست دارد. لذا پیامبر نسبت به محبّین امام مجتبی هم دعا میکردند و اینطور تشویق میکردند که مردم او را دوست بدارند.
وقتی سیّدان شباب اهل الجنّه در مسجد می¬آمدند، حضرت می¬فرمودند: «من احبّ الحسن و الحسین فقد احبّنی و من ابغضهما فقد ابغضنی» هر که این دو بزرگوار را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هر که هم اینها را دشمن بدارد، مرا دشمن است.
حب منافق و کافر نسبت به سیدان شباب اهلالجنّه
خدا یک طوری حبّ این دو بزرگوار، سیّدان شباب اهل الجنّه را قرار داد که حتّی منافق و کافر هم حبّ اینها را در دلشان میگیرند، ولی نسبی است. این روایت باز از پیامبر است که فرمودند: «إنّ حبّ علی بن ابیطالب فی قلوب المؤمنین فلا یحبّه الّامؤمن و لا یبغضه الّا منافق» برای همین هم میدانید که شاخصه حرامزادگی از همین حبّ امیرالمؤمنین و بغض دشمنان او، ولو به خردلی است، پیامبر فرمودند: «یا علی مبغضک زانیه» ای علی! هر که بغض تو را داشته باشد، معلوم است که از نطفه حرام است. امیرالمؤمنین فرد عجیبی است، چون میزان، امیرالمؤمنین است، «المیزان ما یوزن به الاشیاء» و میزان، آن چیزی است که به واسطه او همه چیز وزن میشود. اعمال من و تو و همه مطالب، شیء است.
لذا میفرمایند: به درستی که حبّ امام حسن و امام حسین(علیهما الصلوه و السّلام) در قلوب مؤمنین و حتّی در قلوب منافقین و کافرین هم هست. حالا این وهابیت ملعون یک چیز عجیب غریبی هستند، معلوم نیست اینها اصلاً چه هستند. واقعاً جزء چه محسوب میشوند، نمیدانیم، که حتّی اهل جماعت هم وهابیّت ملعون تکفیری را قبول ندارند.
اوضاعی که الآن در جهان و به خصوص در مصر پیش آمده، از یک جهت مژده است، گرچه از یک جهت هم دشمن، صهیونیست جهانی سوء استفاده میکند. همانطور که نتانیاهو بیان کرده: اسلام سیاسی نمیتواند مملکت را اداره کند و مرسی را مثال زده است. لذا اینطور تبیین کردن برای ما ضرر دارد، اما از یک جهت هم برای من و شما بشارت است و بشارتش این است که اهل جماعت هیچ موقع حکومت تکفیری و وهابی را نمیپذیرند. در حجاز هم که میبینیم این حکومت به وجود آمد، چون غفلت کردند و حواسشان نبود.
میدانید مصریها به اهلبیت خیلی علقه دارند. لذا آن کارهایی که بعضی تکفیریها در آنجا انجام دادند، باعث شد آن قیام علیه اینها به وجود آید. گرچه در رابطه با بیداری اسلامی یک ضربههایی هم میخورد، اما این نشان میدهد که اهل جماعت تندرویهای این ملعونها را قبول ندارند. شاخهای از اخوان، تکفیریها هستند و هر وقت مقداری آمد سر و گوش اینها بجنبد، خود مردم با آنها برخورد کردند، چون قبولشان ندارند.
ولی شاید به ظاهر حتّی آنها شیعه را هم مثلاً قبول ندارند، امّا به این دلیل است که وارد نیستند و یک طور دیگر تصوّر میکنند. آنها اینطور جلوه دادند که شیعه میگوید: باید حتماً امیرالمؤمنین، پیامبر میشد، لذا تبلیغات سوء میکنند و حتّی میگویند: شما بعد از سلام میگویید: خان الامین و در سلامهایتان، الله اکبر نیست. امین یعنی امین وحی، جبرائیل(علیه السلام) و منظورشان این است که شما میگویید: باید جبرائیل، پیامبری را به امیرالمؤمنین میداد، نداده و حالا ما هم ناراحتیم و نعوذبالله میگوییم: ای جبرائیل خائن!
کما این که یک کسی میتواند یک قطعه از این صحبت من را انتخاب کند و اینطرف و آنطرفش را قطع کند و بگوید: فلانی هم روی منبر گفت: ای فلانی خائن! لذا اگر بخواهند بسازند، میشود.
لذاخیلی از این اهل جماعت، جاهل هستند. البته غیر از آن علمایشان، امّا خیلی از خود مردمشان، انصافاً جاهل هستند و خبر ندارند. برای همین کسی اینطور فکر نکند که اهل جماعت با اهلبیت میانهای ندارند، اینطور نیست. اشتباه محض است، اگر کسی این حرف را بزند. آنها با اهلبیت میانه دارند، اهلبیت را دوست دارند. ما باید مراقب حرف زدنمان باشیم، نباید افسارمان ول شود، باید افسار ما دست معصومین و فقهای عظیمالشّأنمان باشد و ببینیم معصومین و اولیاء خدا چه میگویند. نباید همینطور به خودمان بنازیم و هرچه دلمان خواست، بیدلیل و برهان بگوییم. واقعاً اینها خیلیهایشان نمیدانند.
لذا آنها با شیعه بد هستند، امّا با اهلبیت، خیر. چرا با شیعه بد هستند؟ به خاطر اهلبیت نیست، بلکه آنها اشتباه تصوّر کردند و برای این بیچارهها طوری جا انداختند که شیعهها اهل غلو هستند و حضرات معصومین را از خدا بالاتر میدانند. میگویند: شیعه، امیرالمؤمنین را برتر از پیامبر که هیچ، برتر از خدا میداند! لذا نسبت به شیعه بد میشوند امّا فکر نکنید نسبت به امیرالمؤمنین بد هستند. اهل جماعت نسبت به امیرالمؤمنین بد نیستند و به ایشان، خلیفه چهارم میگویند، امّا بیچارهها نمیدانند اصلاً خلیفه یعنی چه و خلیفه حقیقی، امام است. اما حب امیرالمؤمنین را دارند.
البته آنطور که من و شما داریم و در آن حدّ اعلی، ندارند، چون در تعلیماتشان یک طور دیگری تعلیم دیدند، امّا عزیزم! این به این معنا نیست که آنها حبّ به اهلبیت نداشته باشند و ما یکدفعه آنها را هم مثل این تکفیریها بدانیم.
وهابیت؛ بازوی یهود
متأسّفانه ما هم در بین خود، افرادی مانند تکفیریها را داریم. همانطور که آن طرفیها هم تکفیریها و وهّابی ملعون را دارند که ساخته دست انگلیسیهای یهودیزاده هستند. چون خود امپراطوری بریتانیا از مصر آمدند و یهودی بودند. حالا دیگر در ادامه بحث یهودشناسی نشد کامل این مطالب را عرض کنم امّا اینها با مستندات تاریخی است که خاندان سلطنتی بریتانیا، اصالتاً یهودی هستند و از مصر هم آمدند. این یهودیزادهها، وهابیت ملعون را که بازوی یهود است، تراشیدند و یک عدهای را که نفهم و یا خدای ناکرده نطفه حرام بودند هم همراه خودشان بردند و بردند که بردند!
تکفیریهای خودی
از آن طرف هم یک عدّه از ما مثل آن تکفیریها میشویم. ببینید در این که ما اینها را غاصب میدانیم، شکی نیست. در این که ما اینها را مشمول لعن میدانیم، شکّی نیست. در زیارت عاشورا میخوانیم: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِکَ» و تازه میفرماید صد بار لعن کن و بعد صد بار بگو: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ …». لذا شک نکنید که لعن حتّی از سلام، افضل است؛ ولی لعن به غاصبین است، نه این که تصور کنید لعن به اهل جماعت است، اشتباه نشود. این بیچارهها، جاهل هستند.
آنوقت یک عدهای جاهلتر از اینها در ما به وجود بیاید که تا اسم اهل جماعت میآید، میگوید: همهشان چنین و چنان هستند. اینها همان «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» که قرآن میفرماید، هستند. لذا اگر آنطرف تکفیریها هستند، یک موقع در اینطرف هم اینطوری هستند.
کما این که انسان باید یک مقدار شعور و فهم به خرج دهد و واقعاً دور از نفس امّاره، کار کند. انسان اگر یک مقدار تیز باشد، متوجّه میشود که حدّاقل الآن وقت یک چیزهایی نیست. بالاخره ما شرط زمان و مکان نداریم. مثلاً الآن وقت قمه زدن نیست، امّا یک موقع میبینی بعضیها عناد دارند و وقتی میبینند ولیّ امر بیان فرموده، حتی با این که نعوذبالله، نستجیربالله خودشان در لباس مرجعیّت هستند؛ میآیند حسینیه شان را برمیدارند موشمّا پیچ میکنند و میگویند: قمه بزنید، تا قبل نمیکردند، امّا الان میآیند این کار را میکنند! که چه شود؟! مثلاً میخواهی اعلان کنی اصل، این است؟! آه! آه! آه از این نفهمها! چه میکشد آقاجانمان؟! چه میکشد امام زمان از دست این نفهمها؟! واقعا چه میکشد؟! آقا به خدا قسم، دل آقاجانمان خون است، چون طرف ادّعا میکند که ما شیعه اثنیعشری هستیم، یابن الحسن هم میگویند امّا مطیع نیستند.
شعور هم خوبی چیزی است، فهم هم خوبی چیزی است، درک موقعیّت زمان و مکان هم خوبی چیزی است. بله ما هم میتوانیم شلوغش کنیم و بگوییم: چه کار دارید و … . اما واقعاً کار صحیح، این است؟! چرا امام حسن صلح کردند؟!
دلیل صلح امام حسن(ع) از لسان مبارک آن حضرت
اتفاقاً یکی آمد به حضرت ایراد گرفت به حضرت ایراد گرفت که من تعجّب میکنم از این که شما با این که حقّ هستید، بخواهید سکوت کنید. آقاجان! شما چرا صلح کردید؟ چرا صلح کردی؟ این مطلب در روایت آمده که خود ابوسعید اُغیما میگوید: پیش حضرت آمدم و گفتم: آقاجان! چرا با معاویه صلح کردی، در حالی که ما میدانیم حقّ با شماست و میدانیم معاویه، گمراه و ستمگر است.
حضرت فرمودند: ای ابوسعید! از تو سؤال می کنم آیا من، بعد از پدرم، حجّت خدا و امام نیستم؟ گفتم: بله آقا! همینطور است (شاید منظورش این است که اتّفاقاً ما همین را میخواهیم بگوییم که آقا شما که امامی، شما که حجّتی، پس چرا صلح کردی؟!)
حضرت فرمودند: مگر پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) در حقّ من و برادرم نفرمود: « الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَا حَقٍّ قَامَا أَوْ قَعَدَا» حسن و حسین(علیهما الصّلوه و السّلام) امام هستند، چه قیام کنند و چه بنشینند؛ یعنی قیام نکنند. آیا این را نشنیدهاید؟! گفتم: بله، آقا! این را هم شنیدهام – اتفاقاً این یک روایتی است که اهل جماعت هم این روایت را در کتب معتبرشان مانند تاریخ طبری و … دارند. بعد بیان فرمودند: ولی بدان موقعی هم که پدرم داشت از این دنیا میرفت، در آن لحظات آخر و بعد از آن ضربهای که ابنملجم زد، بیان فرمود: «انت ولی الدم و ولی الامر» تو هم ولیّدم من هستی و هم ولیّامر هم هستی؛ یعنی بدان یک موقع نیایی، به واسطه این که حالا بخواهی خونخواهی از من بکنی، یک چیزهایی را خراب کنی.
البته امام که این کار را نمیکند، امّا اینها برای این است که در تاریخ بماند و امروز، امثال ما حواسمان جمع باشد. مثل این که بارها عرض کردم وقتی ابیعبدالله(علیه الصّلاه و السّلام) در راه بودند، حضرت علی اکبر(علیه الصّلاه و السّلام) بیان میفرمایند: دیدم آقا همینطور که روی اسب بودند، یک لحظهای سرشان رفت و یک دفعه بلند شدند و کلمه استرجاع را بر زبان جاری نمودند و فرمودند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» عرضه داشتم: آقا! چه شده؟ فرمودند: هیچ، یک لحظه منادی ندا داد، این کاروان دارد میرود، امّا نمیداند به سوی مرگ میرود. عرضه داشتم: آقاجان! مگر ما به حقّ نیستیم؟! فرمودند: بله!
یعنی حضرت علی اکبر نمیداند که بر حقّ هستند؟! بله میدانند، امّا اینها را میفرمایند تا در تاریخ ثبت شود. لذا فرمودند: پس چه باکی؟! یا این که در نهجالبلاغه، آمده که امیرالمؤمنین به امام حسن نامه دادند. مگر فرزندش نبود؟! خوب در کنارش مینشست و برایش سخن میگفت. مگر مثلاً یک شهر دیگر بودند یا از هم دور بودند؟! خیر، همیشه کنار هم بودند، امّا این نامه نوشتنها برای این است که در تاریخ بماند و امروزه ما استفاده کنیم. لذا حضرت میفرمایند: «انت ولی الدم و ولی الامر» تو ولیّدم من هستی و میتوانی خونخواهی کنی، امّا ولیّامر هم هستی؛ یعنی بدان چگونه رفتار میکنی.
بهترین مرکب یا بهترین راکب؟!
لذا آنچه که مهم است این است که ما در همین مطالب دقت کنیم و ببینیم این حضرات چه کسانی بودند. نوع رفتار آن حضرات طوری است که پیامبر فرمودند: این دو بزرگوار را حتی کفّار هم دوست دارند. لذا بعضی به خاطر همین کربلا مسلمان میشوند و برمیگردند. ابنعبّاس میگوید: دیدم رسول خدا، وجود مقدّس امام حسن(صلوات اللّه و سلام علیهما) را سوار بر دوش خود کردند و دارند چهار دست و پا راه میروند. ابنعبّاس میگوید: یکی از صحابه رسید، گفت: «نعم المرکب رکبت یا غلام» ای فرزند! خوب مرکبی را سوار شدی. پیامبر هم فرمود: «و نعم الراکب» و چه خوب راکبی هم هست!
یعنی بله، من مرکب خوبی هستم، امّا آن کسی هم که سوار است، خوب کسی است. حضرت اینطور مقام ایشان را اعلان کردند، امّا بعد از پیامبر طوری شد که حتّی بعضی جواب سلام ایشان را هم نمیدادند و یا اگر میدادند، میگفتند: «و السّلام علیک یا مذّل المؤمنین» وامصیبتا! برای همین است که اینها درک نکردند. اصلاً تندروها همیشه اینطور پیش میروند. همان هایی که با قرآن به نی کردن، فریب خوردند و امیر المؤمنین را رها کردند. حالا در اینجا هم که معاویه آمده و یک ورقه سفید میدهد که هر چه شما میگویید، همان باشد؛ به حضرت إنقلت میگیرند که چرا پذیرفتی؟!
رو دست خوردن معاویه از پذیرش صلح توسط امام حسن(ع)
یک بار عرض کردم، وجود مقدّس امام مجتبی، اینقدر شجاع بودند و در صفین همینطور بیمهابا به قلب دشمن میرفتند که خود امیرالمؤمنین فرمود: مواظبش باشید!
اصلاً میدانید چرا معاویه برگه سفید داد؟ معاویه پیش خودش اینگونه حساب کرد که امام مجتبی، با آن جنگها و رشادتهایی که از او دیدیم، هیچطوری صلح را نمیپذیرد. لذا گفت: ما هم کار را یکسره میکنیم. تاریخ هم در آینده، مقصّر را خودشان را میداند. میگویند: آن روز که گفتید قرآن را به نی کردند و حیله زدند، درست است، امّا اینجا این ورقه سفید داده، دیگر باید میپذیرفتید.
معمولاً در مذاکره اینطور است که هر کدام از طرفین مواردی را بیان میکنند. مثلاً ایران با صدام و حزب بعث ملعون هم که متجاوز بودند، بالاخره سر میز مذاکره نشستند. یعنی یکی این میگوید و یکی آن میگوید و کم و زیاد میشود و در آخر، یک توافقنامه پذیرفته میشود. امّا معاویه میگوید: یک برگه سفید میدهم هر چه تو میخواهی، بنویس، خوب است؟ من که نمیخواهم فریب دهم، من که نمیخواهم قرآن به نی کنم، من یک برگه سفید میدهم، هر چه شما میگویید.
سران را هم که خریده و حب دنیا یک عدّه را بیچاره کرده است. یک عدّه که تا جنگ و سختی میشود، خسته میشوند ولی تا جنگ نباشد، خوب هستند، «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین». لذا بعضیها اگر یک مقدار محاصره اقتصادی شود، کمی فشار بیاید و …، جا میزنند. امّا همه چیز که خیر و خوب باشد، مطمئن هستند و نماز شب هم میخوانند. امّا اگر آزمایش یا فتنهای پیش آمد، دگرگون میشوند و انقلاب در وجودشان شکل میگیرد که این خسرانی آشکار است.
پس حضرت اگر صلح را نمی پذیرفتند، همه را از دم از بین میبردند و معاویه رودست خورد و اصلاً باورش نمیشد. لذا در صدد این بود که حضرت را از بین ببرد. همینطور که از طریق آن ملعونه این کار را کرد. لذا حضرات معصومین، سیّاس و کیاس هستند، آنجا دیگر فهمیدند که معاویه چه نیّت شومی در سر دارد. چون معاویه برخلاف یزید علناً کاری نمیکرد. یزید علناً نامه داد که هر کس هر کاری میخواهد بکند، خودش هم که بوزینهباز، سگباز و مشروبخوار بود. اما معاویه علن، کاری نمیکرد. یک بار به جای نماز دورکعتی، سه رکعت خواند، بعد از آن گفت: دیگر مواظب من باشید، لذا آن روز هم که مست بود، میگفتند: خلیفه حال ندارد، نماز را یک کس دیگر بخواند.
لذا یکبار یک غلطی کرد، امّا فهمید که نباید آن کار را کند. یک عمروعاصی هم کنارش بود که آن مکّار مواظبش بود. اما یزید اصلاً میخواست بنیان اسلام و ادیان را بزند، برای همین در آنجا دیگر ابیعبدالله باید قیام کند و إلّا در شجاعت امام مجتبی شک نکنید که ولو به سر سوزنی کمتر از ابیعبدالله نبود. در جنگها هم که با امیرالمؤمنین بوده، نشان داده که شجاعتش خیلی زیاد بوده. البته نمیخواهم بگویم بیشتر از ابیعبدالله بوده، چون هر دو امام بودند و عجیب شجاع بودند و بی مهابا جلو میرفتند و ترسو نبودند، امّا حالا شرایط اینطور اقتضا میکرد که حضرت صلح کنند.
رفتار کریمانه کریم اهلبیت(ع)
خدا به من و شما لطف کرده و ماه مبارک رمضان ما را به کریم اتّصال داده است. حالا راجه به کریم هم میخواستم نکاتی را بگویم که وقت گذشت. فقط همین را بگویم که آن شامی آمد و گفت: کیست حسنبنعلی؟ تا حضرت را دید، شروع کرد به بی ادبی و فحّاشی کردن، اصحاب خواستند شمشیر بکشند، حضرت آنها را آرام کرد و صبر کرد تا آن فرد فحاشی خود را کرد. حالا ما باشیم دو تا سیلی به او میزنیم، امّا حضرت با آن شجاعتش صبر کرد و بعد فرمود: غریبهای، بیا اینجا از شما پذیرایی کنیم و … .
حضرت یک طوری رفتار کرد که او گفت: تا به حال تو و پدرت پیش من منفورترین افراد بودید و معاویه و فرزندش محبوب من بودند، امّا از اینجا به بعد، محبوبترین افراد برای من شما هستید و از امروز معاویه و یزید برای من منفورترین آدمها هستند. خودشان فرمودند: «إنّ أحسن الحسن لخلق الحسن» بهترین حسن، اخلاق نیکوست، این کریم! با خلق نیک، چه نکرد! چند مرتبه تمام ثروتش را بخشید، کریمانه رفتار میکرد. دارد سائل آمد، حضرت متوجّه شد او چه وضعی دارد. یک نگاه کرد، حضرت فرمود: بنویس. بعد فرمود: مسئله شرعیات را درب منزل بیاور. برایش یک سری پول و دارو نوشتند. حضرت فرمودند: بیا تا مسئله شرعیات را درب منزل بگویم. از نظر حضرت مسئله شرعی است، باید کار او راه بیفتد، ببینید چقدر نوع برخوردشان زیباست!
«السّلام علیک یا ابا محمّد یا حسن بن علی ایّها المجتبی یابن رسول اللّه یا حجۀ اللّه علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا إنّا توجّهنا و أستشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه، و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عند اللّه إشفع لنا عند اللّه»
*حوزه علمیه امام مهدی(عج)
پایان پیام/.
شبکه های اجتماعی عترتنا: کانال تلگرام / کانال ایتا / کانال سروش / پیچ اینستاگرام
دیگر مطالب سرویس در عترت را اینجا کلیک نموده و بخوانید